ـ ای جامه بخود پیچیده ـ برخیز و انذار کن (آیات ١و ٢/ سوره مدثر) .... و آنگاه که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل بدرستی که من فرستاده خدایم بسوی شما، تصدیق کننده آنچه که پیش از من بود از تورات و مژده دهنده رسولی که بعد از من می آید با نام او احمد است.... (صف/ آیه 6) روزگاری بود میوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگی اش آلوده، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند. تازیانه ستم، عاطفه را از چهره ها می سترد. تاریکی، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه، در خاک سرد زنده به گور می شدند. و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید. آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق دراندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید: بخوان! ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:بخوان! ـ این بار محمد بابیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم. صدا پاسخ داد: ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت......... و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد چو زر عزیز وجودست شعر من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد خیال آب خضر بست و جام کیخسرو بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد زراه میکده یاران عنان بگردانید چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد
نویسنده: مجید |
سه شنبه 86 مرداد 16 ساعت 11:48 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|