شروع خدمتم را در آموزش وپرورش با حضور در یکی از روستاهای استان بوشهر بنام روستای خیاری بود ، مردم در این روستا وضع معیشتی بسیار بدی داشتند ، آنها مجبور بودند برای مقداری آرد تمام روز را برای شرکت های راه سازی که خارجی بودند کار کنند ، لباس مردم روستا از کیسه های خالی آرد تهیه می شد . روز اول تمام بچه ها با بزرگترهای خودشون آمده بودند هنگامی که شروع به ثبت نام بچه های روستا کردم ، صدای گریه و چشمهای اشک آلود یکی از بچه ها توجه من را به خودش جلب کرد علت ناراحتی و گریه او را پرسیدم ، اطرافیان گفتند که پدر این بچه به علت در گیری با افراد خان یکی از مناطق بوشهر و بخاطر دفاع از خودش محکوم به پنج سال حبس شده . اوضاع نابسامان و وضعیت درد آوری بود آن روز پس از پایان مدرسه همان دانش آموز را صدا زدم و از ایشون دعوت کردم که به منزل بنده تشریف بیاورند ، این شروع کار بود ، بمدت پنج سال بنده حقیر از این دانش آموز حمایت عاطفی و مالی خودم را دریغ نکردم و او یکی از اعضای خانواده من بود تا اینکه پدر او آزاد شد . در طی این مدت من تمام حقوقم را صرف نیاز مندان روستا کرده بودم البته خودم از حمایت مالی پدرم بر خوردار بودم . هیچ وقت آن لحظه که من با پدر او روبرو شدیم را از یاد نمیبرم ، الآن که حدود سی و چند سال از آن روزها می گذرد ، دوباره چند روز پیش این خاطرات برایم تازه شد . در یکی از خیابانهای بوشهر مرد جوانی را دیدم که با سرعت به طرفم آمد بدون هیچ مقدمه ای دستان مرا بوسید ، بله ایشان هما ن دانش آموزی بود که شرح آن را خواندید ، یک بار دیگر تمام خاطراتم از جلوی چمهایم گذشت ، دوباره یاد روزی که با پدر او روبرو شدم افتادم چشمهائی که پر از شوق بود . حال او را پرسیدم ، بله دانش آموز روستای خیاری اکنون در یکی ار بیمارستانهای شیراز مشغول به مرحم نهادن بر زخم بیماران و درد مندان است . این زیبا ترین و با شکوهترین لحظه زندگی یک معلم است و چقدر آن روز زیبا و فراموش نشدنی بود .
به نقل از استاد عزیز آقای پور جماد باز نشسته آموزش وپرورش استان بوشهر
نویسنده: مجید |
سه شنبه 86 خرداد 8 ساعت 6:57 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|